فصل دو-قسمت 2 ، اون جایی که لستراد از صاحب مهمانخانه اعتراف میگیره چرا انقدر گوشت اضافی برای رستوران گیاهخواری شون خریده، جان و لستراد چند ثانیه زودتر میان بیرون. تو راه جان به لستراد میگه :
- اون(شرلوک) برخلاف ظاهرش خیلی از حضور تو خوشحاله.یه خوشحالی پنهان
- فک کنم بخاطر اینکه دوست داره چهره های قدیمی توباره بهم بخورن. بخاطر ...بخاطر...
- اختلال آسپرگر اش...
اما اختلال آسپرگر چیه؟
سندرم آسپرگر یک نوع اختلال رشد عصبی یا نوروبیولوژیک میباشد که با مشکلات قابل توجه در ارتباط بین فردی و ارتباط غیرکلامی، مشخص میشود،
سندرم آسپرگر به صورت شکل ملایمی از طیف اوتیسم شمرده میشود، و وجه تمایز آن، حفظ مهارتهای تکلمی و هوش معمولی است. افرادی با این سندرم ممکن است دارای یک یا چند مورد از ویژگیها باشند:
روابط اجتماعی ضعیف، رفتارهای وسواسی و تکراری، خویشتن-محوری، تفکر منطقی و غیرعاطفی، علایق متمرکز، یادگیری آسانتر زبانهای ثانوی و کمبود در تواناییهای حرکتی.
(ممکن است تواناییهای حرکتی به طور محدودی کامل نشود و در طرز راه رفتن یا انجام فعالیتهای حرکتی پیچیدهتر مثل راندن دوچرخه یا توپ بازی مشخص شود.)
افراد مبتلا به این سندرم، در روابط اجتماعی بسیار ضعیف هستند اما معمولاً اختلال یادگیری ندارند.
کودکان مبتلا به آسپرگر تنها به یک موضوع علاقه نشان میدهند و تمایل دارند همه چیز را در ارتباط با آن موضوع واحد بدانند و راجع به دیگر مباحث کمتر صحبت میکنند؛ بنابراین این کودکان به دلیل مهارتهای اجتماعی ضعیف و دامنه محدود علایق از دیگران جدا میشوند و برقراری ارتباط با سایرین را با رفتار غیر متعارف و نامناسب خود یا در خواست صحبت کردن، تنها راجع به یک موضوع خاص، غیرممکن میسازند.
همه ویژگی های یاد شده در شرلوک وجود داره.
رفتار وسواسی و تکراری مثل نواختن ممتد ویلون. یادگیری زبان ثانوی مثل زبان صربستانی که وقتی مایکرافت گفت تو دو ساعت یادگرفتم، بهش گفت کند شدی!
تنها کمبود توانایی حرکتی تو شرلوک دیده نمیشه و باقی موارد هم مثل روز روشنه!
با این اوصاف شرلوک نه تنها اختلال شخصیت ضداجتماعی داره، که بلحاظ فیزیکی و عصبی هم اختلال دوری از جمع رو داره
یعنی عامل وراثت و محیط هر دو در شرلوک جمع شده.
آدما بنا به گذشته شون,آینده رو رقم میزنن.
اگه کسی تو خونه ای زندگی کرده که اختلالات شخصیتی وجود داشته,یا خودش اون اختلالاتو میگیره یا در آینده بدنبال همسر,کسی رو جذب میکنه که اون ویژگی ها رو داشته باشه.
یه جورایی به عنوان همیار و دلسوز و دستگیرنده اینجور شخصیتها تربیت شده و شکل گرفته. حالا دیگه نمیتونه دنبال زندگی و آدم عادی باشه. تو این سکانس مولی دقیقا به این موضوع اشاره میکنه که پدرش شبیه شرلوک بوده.
کتاب عشق ویرانگر که تشریح اختلالات شخصیته,علت جذب ما به این افراد رو توضیح داده
و شرلوک که یک جامعه گریز خودپسنده؛ در ذیل این دو اختلال در خصوص جذب اینگونه افراد میخونیم:
"درک اینکه چرا شما وارد رابطه عاطفی با فردی ضد اجتماعی شده اید، بسیار آسان است! شما شیفته شخصیت هیجان انگیز و قدرتمند او شده اید.
شاید شما در خانواده ای رشد یافته اید که در آن تلاش میکردید تا با والدین ضد اجتماعی یا بی عاطفه خود ارتباط برقرار کنید
احتمالا جایی عزت نفس شما به شدت آسیب دیده است و به همین دلیل در یک رابطه عاطفی ، ارزش چندانی برای خود و نیازهایتان قائل نمیشوید
شاید در کودکی به شما القا شده است که لیاقت یک رابطه صمیمانه یا صادقانه را ندارید
یا در این خیال به سر میبرید که با تلاش، یک روز محبوب سرکش خود را اصلاح خواهید کرد."
عشق ویرانگر/براد جانسون-کلی موری/موسسه رسا/ ص 125
فصل 4 ، قسمت 3
قسمتی هست که یوروس شرلوک رو تحت فشار میذاره تا بین دوست و برادرش برای ادامه ی مسیر،یکی رو انتخاب کنه
شرلوک تو انتخابش شکی نمیکنه. از اول جان رو انتخاب میکنه. اما چرا؟
این انتخاب چی رو نشون میده؟
سری سه، اپیزود یک، قسمتی هست که شرلوک خودشو آشکار میکنه و برمیگرده بعد از دوسال
و جان از اینکه به اون هیچ خبری نداده، شدیدا عصبانی میشه و حتی کار به برخورد فیزیکی کشیده میشه
تو برخورد آخر که اومدن بیرون رستوران ایستادن، نمایی از رستوران میبینیم که واژه "حلال" نوشته شده s3 e1 / 26' : 50
هر فیلم یا سریال دیگه ای بود، میگفتم از دستشون در رفته.
ولی امکان نداره چیدمان صحنه این سریال، رو هوا و بی دلیل باشه...
اما هرچی فک میکنم، دلیلشو نمیفهمم :l
یه سکانس دیگه از این سریال که به مسلمونها اشاره میشه، سری دوم، اپیزود اول هست. آخرای فیلم.( s2 e1 / 1: 27': 54 )
اونجا که آیرین ادلر داره بدست تروریست های پاکستانی کشته میشه و شرلوک نجاتش میده
با مقایسه این دو سکانس نمیتونم تصویر درستی از دیدگاه سازنده این سریال درباره مسلمونها پیدا کنم :)
حالا هرچی که هست؛ خنثی یا منفی
بی شک یکی از بهترین بخشهای سریال شرلوک، بخش گلوله خوردن و نحوه ی رویایی شرلوک با اون هست.
بیایین از اول، این صحنه ها رو مرور کنیم.
کل این بخش رو همراه با زیرنویس فارسی قرار دادم
دریافت
حجم: 27 مگابایت
از اینجا شروع میشه که مری (mary morstan) برمیگرده ، شرلوک در آنی شخصیت جدیدش رو میشناسه ،حالا سعی میکنه با این شوک کنار بیاد...
با وجود این، هنوز نتونست خوب شخصیت جدید مری رو تو ذهن خودش جا بندازه و پیشبینی عملکردشو درست تشخیص نداد که موجب شد بر خلاف انتظارش گلوله بخوره.
حالا وارد بخش بینظیر و جذاب واکنش شرلوک میشیم.
پایین رفتن از پله ها میتونه نماد افول ، پایین رفتن سطح هشیاری ، ضعف در عملکرد باشه.
همین حین، شخصیتها وارد میشن.
تمامی مراحل در ذهن شرلوک اتفاق میفته. یعنی به تمام این اطلاعات و مراحل آگاهی داره و درحقیقت خودش به تنهایی همه رو پشت سر میذاره اما در قالب کمکی شخصیتهای محیط که تو ذهنش بنا به عملکرد و تصوری که از دنیای واقع دارن، نقش میگیرن.
اول از همه ،مولی(molly)، همکار خوش قلب شرلوک که دلسوزی و حسن نیتش رو چندین بار نشون داده
چند دیالوگ و حرکت قابل توجه از مولی میبینیم:
1 - مثل فیلمها نیست که یه عالم خون پخش شه و تو پرت شی به عقب.
اشاره به این نکته، یعنی تمییز واقعیت از فیلم، تو سریالی که خودش میتونه سرشار از حقه فیلمی باشه - چه بسا گاها سوار کرده - ، باعث ایجاد نزدیکی بیشتر با مخاطبه.و این یک گام ما رو به پیام کلی و پنهان سریال که "واقعیت محور" بودنه ، نزدیک میکنه. حتی در یک فیلم! یه جورایی جمع اضداده.
2 - we need to focus
به ضمیر و فعل دقت کنید: "ما" احتیاج داریم که تمرکز کنیم.
شرلوک تو ذهنش از شخصیتها کمک میگیره تا خودشو نجات بده.و این در قالب همکاری صورت میگیره؛ گرچه خودش رو یک جامعه گریز بالفطره میدونه.
یک جامعه ستیز بالفطره چه احتیاجی به آدمهای محیطی خودش برای نجات داره ، حتی توی ذهن؟
3 - سیلی زدن و تمرکز حواس توسط مولی انجام میگیره. یک زن! در صورتی که شرلوک از ارتباط با زنها سربازمیزنه. گرچه نقش مولی،بیشتر خواهرانه است اما حضور حیاتی یک زن تو زندگی همچین قهرمانی که خودشو بری از زنها میدونه،هم حائز اهمیته.
یه نکته مهم، سرعت عمل بالای شرلوک در رویارویی با این حادثه است . مولی میگه فقط سه ثانیه فرصت داری تا تمرکز کنی.این تمرکز بسیار کوتاه، بعد از شوک شناختن مری و تیرخوردن ازش باید انجام بشه.
شرلوک کسیه که ارزش ثانیه ها رو میدونه و میتونه با کمک ترکیبی ذهن و جسم ،جلوی مرگش رو بگیره.همین میتونه به تنهایی اون رو از زمره آدمهای عادی جدا بکنه. یعنی سرعت عمل و اولویت بندی موضوعات
-استنتاج نوع ضربت گلوله و انتخاب روش مناسب برای احیا:
اینجا ، اندرسون، دستیار لستراد وارد میشه
اولین نکته ای که بعد از پرسش تعداد سوراخ بدن به ذهن میرسه، قدرت شتاب گلوله است که مسلما به نوع اسلحه مرتبط میشه
و شرلوک برای جواب این پرسش سراغ نوع اسلحه میره.
حالا وقت وارد شدن مایکرافت، برادر بزرگتر و سرکوبگر ، در عین حال راهنماست که متوجهش بکنه احتیاجی به شناخت نوع اسلحه نیست و از روشهای ساده توجه به محیط(آینه پشت سر) هم میشه استفاده کرد. اینجا اهمیت نقش مایکرافت در شکل گیری شخصیت فعلی شرلوک از بچگی رو میبینیم.
مبارزه با شوک:
تو این قسمت شرلوک از پله ها پایین میره و این یعنی وا دادن. برای همین مجبور میشه با ترسش روبرو بشه.
اولین ترس، مربوط به بچگی میشه. ریش قرمز(red beard) که اولین بار مایکرافت در قسمت عروسی جان،پشت تلفن ازش نام میبره.("s3 e2 / 00:16':52 )
همچنین در همین قسمت مگنسون،به عنوان نقطه ضعف شرلوک به رخش میکشه که باعث جا خوردن شرلوک میشه("00:25:07 / s3 e3 )
و کماکان هم به عنوان معما باقی میمونه اما میدونیم سگی هست که شرلوک رابطه عاطفی باهاش داره.
- مبارزه با تشنج و شوک و کنترل درد : در تمامی این لحظات، هشیاری و آگاهی وجود داره و مولی به عنوان کمک، در ذهنش مراحل رو یادآوری میکنه.
مبارزه با ترس: خان آخر مبارزه و اصلی ترین اژدها.
منفور ترین شخصیت زندگی شرلوک، جیمز موریارتی رو در یک محیط بسته، بصورت زنجیر شده میبینیم .
در واقع موریارتی، خود ترس هست اما در اعماق وجود شرلوک، بسته شده. حالا همین اصل ترس، رو میکنه به شرلوک و میگه : "لازم نیست هیچ وقت از درد بترسی.اون همیشه تو وجودت هست"
تو قسمت مرگ موریارتی و سکانس ملاقاتش تو خونه شرلوک، یه جمله ای میگه که بنظرم شاهکار و بیس همه داستان و فیلمنامه هایی بر اساس وجود قهرمان و ضد قهرمانه.
میگه" تو از آزادی من از زندان خوشحالی؛ چون همه قصه ها یه آدم شریر درست و حسابی لازم دارن ("s2 e3 / 00:22:58 )
در واقع قهرمانی شرلوک، با وجود ضدقهرمانی مثل موریارتی معنا پیدا میکنه تا جوهره وجودیشو به نمایش بذاره.
بر همین مبنا اگر نگاه کنیم، وجود موریارتی، یعنی خود ترس که میتونه محرک مبارزه با خودش باشه.
{درد- شکستن قلب - از دست دادن - مرگ } مفاهیمی هستن که موریارتی برای شکست و زمین زدن، به شرلوک تلقین میکنه.
به طور موازی و همزمان، تلاش جان در دنیای واقعی و کشاکش دنیای بیرون برای زنده نگه داشتن شرلوک و دنیای درون برای شکست و این مبارزه درونی و نفسانی رو به خوبی در کنار هم مشاهده میکنیم.
در ابتدا موریارتی موفق میشه و شرلوک رو تا آستانه شکست و مرگ پیش میبره.این یعنی تلاش پزشکی و جسمانی برای برگردوندن شرلوک بی نتیجه است تا وقتی که خود شرلوک برای زنده موندن مبارزه درونی میکنه و تو جنگ مرگ یا زندگی، دومی رو انتخاب میکنه و بلند میشه...
اما چی محرک این انتخابه؟ چه چیز تو دنیا ارزش برگشتن از جایی رو داره که دیگه کسی شرلوک رو اذیت نمیکنه؟
موریارتی، یه جمله میگه که شرلوک چشماشو باز میکنه : "جان در خطره"
تنها دلیلی که باعث برگشت شرلوک میشه و مگنسن چقدر خوب اهرم فشار شرلوک رو پیدا کرده بود!
حتی وجود جان، به تنهایی شاید باعث برگشت شرلوک نمیشد. اون چیزی که شرلوک رو به تلاطم انداخت، درخطر بودن جان، به خاطر وجود همسرش بود...هیچ کس جز موریارتی با برانگیختن حس رو کم کنی نمیتونست اینطور شرلوک رو برای میارزه با مرگ ترغیب کنه.
چقدر این سکانس ، طلایی و پرمعنی و شاهکار بود. دس مریزاد واقعا.
به طور خلاصه اقدامات شرلوک برای جلوگیری از مرگ:
1- رجوع به قصر ذهنی mind palaceبا زنگ هشدار(موفق)
2- تمرکز حواس(موفق)
3- جلوگیری ازدست دادن خون- استنتاج و درنهایت افتادن به زمین از عقب(موفق)
4-مبارزه با شوک و تشنج(ناموفق)
5- کنترل درد(ناموفق)
6- مبارزه با ترس(ناموفق)
7- محرک "در خطربودن جان" (موفق)
* نکته : افرادی که شرلوک در ذهنش وارد میکنه، مولی ، اندرسون ، مایکرافت و موریارتی هستن.
سه شخصیت مولی،مایکرافت و موریارتی که میدونیم نقش مهمی تو زندگی شرلوک دارن. اما چرا اندرسن تو این موقعیت حساس به ذهن شرلوک وارد شد؟ واقعا جوابی براش پیدا نمیکنم.